برسا برسا ، تا این لحظه: 10 سال و 8 ماه و 19 روز سن داره

آقا پسر عسل طلا

روزهای خیلی قبل تر از شروع وبلاگ

از حرفهایی که این روزها می زنی  «دیگی دیگی دیگی دیگی» خیلی وقته که این کارو می کنی : به خاطر اینکه سرمای کولر به اتاق خوابها نمی رسه ما مدتهاست که تو حال با پسر قشنگمون می خوابیم و صبحها مامانی رختخواب مامان و بابا رو جمع می کنه و رختخواب شما می مونه بدو بدو می ری می افتی تو رختخوابت و سرتو بیه وری می ذاری و منتظر می مونی که بیاین و سر تا پاتو بوس کنیم و تو کلی لوس می کنی و مامانی و بابیی لذت می برن بعضی وقتا هم که این کارو می کنی دو نفری بهت حمله می کنیم یا صبح که از خواب بیدار میشی همه چیزو با تعجب نگاه می کنی و می گی « چ.....چ » یا خیلی وقتا تو طول روز هم که مشغول فضولی و کنجکاوی هستی « چ...چ &r...
12 بهمن 1393

شروع وبلاگ

مدتها ست که می خوام واسه پسر گلم یه وبلاگ درست کنم تا اینجوری مجبور باشم همه کارها و شیرین کاریاتو ثبت کنم تا هر وقت که بزرگ شدی یا حتی بعدها خودمون بخونیم و لذت ببریم خلاصه تو یکسال و پنج ماهگیت موفق شدم ولی خاطرات روزهای قبل رو هم هر وقت ، وقت کنم می نویسم این روزها دقیقا مصادف شده با روزهایی که تازه شما رو از شیر گرفتم البته با تلاش یک و نیم ماهه خیلی برام سخت بود که این کارو بکنم چون واقعا لحظات رویایی بود لحظاتی که فقط خودم و خودت بودی و انقد شیرین کاری واسم می کردی که دل کندن ازش سخت بود ولی دیگه ادامه رژیم سختی که واسه حساسیت غذایی شما داشتم واسم سخت شده بود و از طرفی عامل مهم دیگه این بود که تو کلوپ بچه های آلرژی دیدم بچه هایی ...
12 بهمن 1393
1